سلام رفيق...
به نعش عاطفه سقفي زدند از نيرنگ
كه خون مهر جوشد ز لابلاي فريب
به گوش لاشه پروانه بازمانده شمع
در آخرين دم خود گفت ماجراي فريب
جوانه هاي صداقت يكي به گل ننشست
چو ديد خرمني از خوشه هاي واي فريب
اي بابا... هر چي نگيم بهتره... به بار گفتيم برامون بسه... فقط اينو بدون كه... اندكي صبر سحر نزديك است... موفق باشي رفيق... ياحق. كوير